از همون اول که خونه شون رسیدیم _خونه داییم _همش تو حیاط بودم. نمیخواستم پیش امیر باشم. گه گاهی تو اتاق میرفتم اما تا میدیدم داره منو دید میزنه سریع بیرون میرفتم. وقتی پارک هم رفتیم ، من از همه جدا شدم و رفتم اون طر ف پارک.
سرم تو گوشی بود که از دور امیر رو دیدم که داشت دنبال من میگشت. من هم سریع سرم رو یه طرف دیگه برگردوندم تا منو نبینه.
وقتی شب برگشتیم مامانم بهم گفت امیر میگه چرا توسن اینجوریه، مامانم هم گفته بود اخلاقش همینطوره.
هر بار که میدیدمش ازش دوری میکردم، باهاش حرف نمیزدم، ولی با دو تا برادراش صمیمی شدم. با محمد_16 ساله_و سعید_13ساله_ همش باهم بازی میکردیم.
اون هم دیگه فهمیده بود من ازش خوشم نمیاد دیگه دنبالم نبود. به طوری شده بود که من و اون مثل دوتا غریبه باهم رفتار میکردیم.
یبار که رفته بود مشهد، شیرینی خریده بود ولی برا من نیاورد چون سخت بود براش که بخواد به من تعارف کنه، شیرینی رو به زهرا داد تا بیاره به من بده. دوتا انگشتر هم برا من و زهرا خریده بود که من جلو روش اون پرت کردم تو علفهای باغ که دیگه پیدا نمیشد، تا این صحنه رو دید سریع رفت خونه خودشون، خونه زن دایی کوچیکم نزدیک خونه زن دایی بزرگم هست ، بعد هم به زهرا گفته بود که توسن با من پدر کشت گی داره.
ازش خیلی بدم میاد.یبار که با یکی از دوستای بچگیم که همسنیم بازی میکردم طرفم چپ چپ نگاه کرد و بعد هم به همه گفته بود با من اینطوری رفتار میکنه اونوقت با اون... خب اون دوست بچگیم بود و خیلی پسر خوبی بود اما امیر...
با صد تا دختر فکر کنم تا حالا ارتباط داشته و همه رو عاشق خودش کرده. هر روز عاشقه هرروزدنبال عاشقیه،یبار هم به من پیام داده بود سلام جانم، خوبی عزیزم،من تعجب کردم گفتم شاید خودش نباشه برا همین ازش خواستم تا وویس بفرسته اول عکسش رو فرستاد قبول نکردم؛ صداش رو فرستاد گفته بود چرا باور نمیکنی که من امیرم. باور نمیکردم چون فکر نمیکردم اینقدر پررو باشه. چند بار دیگه هم نصف شب بهم پیام داده بود. به مامانم گفتم که بهش بگه دیگه اینکارونکنه. بعد تذکر مامانم دیگه اینکا ر رو نکرد.
کلا دنبال همه ی دخترا بود و میخواست با همه چند وقتی ارتباط داشته باشه و بعد اینکه اونو عاشقش کرد ازش سوءاستفاده کنه و بعد هم اونو تو اوج احساساتش رها کنه...
.: Weblog Themes By Pichak :.
